79.
گاهي اوقات آرزو مي كنم
تمام انگشتان دستم
انگشت شست بود
تا همه را يكجا
به زندگي حواله مي دادم
posted by rouzbeh at
11:24 PM
Friday, December 17, 2004
79.
گاهي اوقات آرزو مي كنم
تمام انگشتان دستم
انگشت شست بود
تا همه را يكجا
به زندگي حواله مي دادم
Previous Posts
- 73. ((از سري داستان هاي واقعي )) مرد با لهجه شيرين...
- 72. در آينده اي نزديك هركس با عملي جراحي صورتش را...
- 71. در باب كامنت از اين كه وبلاگ جالبي ندارم و ق...
- 70. ((اين داستان واقعي است)) دخترك با افتخار نوا...
- 69. بهترين رنگ جهان قهوه اي نوك ممه اي است به چه ...
- 68 . زندگي يعني گم شدن در اولين برف زمستان در جا...
- 67 . همدلي امروزي !
- 66. در بستر مرگ تقلا مي كردم و مرگم را منوط به ا...
- 65 . اگر خدا به زن اطمينان داشت او را آكبند نم...
- 64. خدا مطمئنا زن را زده است وگرنه چه كسي به زبان...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home